من هذا، از نو. مجدداً. باز هم. دوباره: مأمون... فرموده است تا اندازۀ زمین از سر آزموده آید. (التفهیم). درخت خشک گشته تر شد از سر گل صدبرگ و نسرین آمدش بر. (ویس و رامین). پس از سر یکی بزم کردند باز ببازیگری می ده و چنگ ساز. اسدی. هرگز بجهان دید کسی غم چو غم من کز سر شودم تازه چو گویم بسر آمد. مسعودسعد. - از سر آغازیدن و از سر گرفتن، از نو شروع کردن. استیناف. اقتبال: سالک آمد لوح را رهبر گرفت چون قلم سرگشته لوح ازسر گرفت. عطار. دل وقف شد ز غم مژۀ اشکبار را از سر گرفته ام دگر از گریه کار را. واله هروی. - از سر باز کردن، رفع کردن: ساقیا از شبانه مخموریم از سرم باز کن بلای خمار. سلمان ساوجی. - از سر بدر کردن، از سر بیرون کردن: دل را اگرچه بال و پر از غم شکسته بود سودای خام عاشقی از سر بدر نکرد. حافظ. - از سر تا پا، سراپا. - از سرنو، از نو. مجدداً. - از سر نهادن، از سر برداشتن: آن کج کله چو با صف عشاق بگذرد شاهان ز سر نهند هوای کلاه را. نظیری. - از سر واکردن، دور کردن بلطایف الحیل. (آنندراج). و در اصطلاح گنجفه بازان انداختن ورق کم گنجفه برای ورق بیش است. (آنندراج) : مانند آن ورق که ز سر واکند کسی حسنت بخرج گنجفه داد آفتاب را. آصف قندهاری
من هذا، از نو. مجدداً. باز هم. دوباره: مأمون... فرموده است تا اندازۀ زمین از سر آزموده آید. (التفهیم). درخت خشک گشته تر شد از سر گل صدبرگ و نسرین آمدش بر. (ویس و رامین). پس از سر یکی بزم کردند باز ببازیگری می ده و چنگ ساز. اسدی. هرگز بجهان دید کسی غم چو غم من کز سر شودم تازه چو گویم بسر آمد. مسعودسعد. - از سر آغازیدن و از سر گرفتن، از نو شروع کردن. استیناف. اقتبال: سالک آمد لوح را رهبر گرفت چون قلم سرگشته لوح ازسر گرفت. عطار. دل وقف شد ز غم مژۀ اشکبار را از سر گرفته ام دگر از گریه کار را. واله هروی. - از سر باز کردن، رفع کردن: ساقیا از شبانه مخموریم از سرم باز کن بلای خمار. سلمان ساوجی. - از سر بدر کردن، از سر بیرون کردن: دل را اگرچه بال و پر از غم شکسته بود سودای خام عاشقی از سر بدر نکرد. حافظ. - از سر تا پا، سراپا. - از سرنو، از نو. مجدداً. - از سر نهادن، از سر برداشتن: آن کج کله چو با صف عشاق بگذرد شاهان ز سر نهند هوای کلاه را. نظیری. - از سر واکردن، دور کردن بلطایف الحیل. (آنندراج). و در اصطلاح گنجفه بازان انداختن ورق کم گنجفه برای ورق بیش است. (آنندراج) : مانند آن ورق که ز سر واکند کسی حسنت بخرج گنجفه داد آفتاب را. آصف قندهاری
که شاه چیند، که شاه برگزیند و انتخاب کند، منتخب، منتخب از ثمار، (یادداشت مؤلف)، چین اول از میوه و جز آن، بار اول که معظم میوه یا نیکوتر از آن چیده شود، چیدن برگزیدۀ میوۀ درختی را
که شاه چیند، که شاه برگزیند و انتخاب کند، منتخب، منتخب از ثمار، (یادداشت مؤلف)، چین اول از میوه و جز آن، بار اول که معظم میوه یا نیکوتر از آن چیده شود، چیدن برگزیدۀ میوۀ درختی را
جامه ای که تن مرده را پس از غسل بدان خشک کنند. (از برهان) : براهام گفت ای نبرده سوار همی رنجه داری مرا خوارخوار بخسبی و چیزت بدزدد کسی از این در مرا رنجه داری بسی بخانه درآی ار جهان تنگ شد همه کار بی برگ و بی رنگ شد به پیمان که چیزی نخواهی ز من ندارم بمرگ آبچین و کفن. فردوسی. بپوشم (مرا به آیین به جامه ی عجم کفن وآبچین ده ز کافور نم. اسدی. و آن را به عربی مرشحه و مرشف (ربنجنی) و قطیفه گویند.
جامه ای که تن مرده را پس از غسل بدان خشک کنند. (از برهان) : براهام گفت ای نبرده سوار همی رنجه داری مرا خوارخوار بخسبی و چیزت بدزدد کسی از این در مرا رنجه داری بسی بخانه درآی ار جهان تنگ شد همه کار بی برگ و بی رنگ شد به پیمان که چیزی نخواهی ز من ندارم بمرگ آبچین و کفن. فردوسی. بپوشم (مرا به آیین به جامه ی ْ عجم کفن وآبچین ده ز کافور نم. اسدی. و آن را به عربی مرشحه و مرشف (ربنجنی) و قطیفه گویند.
شهری است با جمعیت 132459 تن در تگزاس مرکزی کشورهای متحدۀ آمریکا، کرسی ایالت تگزاس و واقع بر رود کولورادو. از مراکز تجاری و سیاسی و فرهنگی است. صنایع فلزی و ماشین سازی و تهیۀ مواد غذایی دارد. دانشگاه تگزاس در آنجاست. (دایرهالمعارف فارسی)
شهری است با جمعیت 132459 تن در تگزاس مرکزی کشورهای متحدۀ آمریکا، کرسی ایالت تگزاس و واقع بر رود کولورادو. از مراکز تجاری و سیاسی و فرهنگی است. صنایع فلزی و ماشین سازی و تهیۀ مواد غذایی دارد. دانشگاه تگزاس در آنجاست. (دایرهالمعارف فارسی)
دهی است از دهستان حاجیلو بخش کبودراهنگ شهرستان همدان. محلی جلگه و سردسیر است با 510 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، انگور، حبوبات، لبنیات، صیفی و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حاجیلو بخش کبودراهنگ شهرستان همدان. محلی جلگه و سردسیر است با 510 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، انگور، حبوبات، لبنیات، صیفی و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
قمیصی یا کرته ای که زیر پیراهن و قبا و مانند آن پوشند و آنرا خوی خوردگویند. (آنندراج). عرق گیر در انسان و مرشحه در اسب. (یادداشت مؤلف). خوی خورد. لباس چسبیده ببدن مانند پیراهن، زیر جامه. (ناظم الاطباء)
قمیصی یا کرته ای که زیر پیراهن و قبا و مانند آن پوشند و آنرا خوی خوردگویند. (آنندراج). عرق گیر در انسان و مِرشَحَه در اسب. (یادداشت مؤلف). خوی خورد. لباس چسبیده ببدن مانند پیراهن، زیر جامه. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد در 8 هزارگزی شمال باختری بجنورد بر سر راه مالرو عمومی بجنورد به مانه واقع است، ناحیه ای است کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و 1879 تن سکنه، آب آن از چشمه سار تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و بنشن و شغل مردمش زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد در 8 هزارگزی شمال باختری بجنورد بر سر راه مالرو عمومی بجنورد به مانه واقع است، ناحیه ای است کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و 1879 تن سکنه، آب آن از چشمه سار تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و بنشن و شغل مردمش زراعت و مالداری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام ایالتی است در چین و قدامه نویسد: اسکندر اکبر این شهر را فتح نمود و ’شول و خمدان’ را در آن بنا کرد و بعضی بر آنند که ایالت ’سی بگمان -فو’ همان خمدان است و مارکوارت یک جا گوید که کلمه شول ترکی، چول بمعنی شنهای بیابان است و این کلمه ترجمه چینی ’شاچو’، شنزار می باشد، ولی مجدداً این احتمال را پذیرفته است که شول تصحیفی در قرأت سولا = سوک -چو (سو-چو) باشد، برشنیدر گوید: شاچو بمعنی ’شهر شنها’ است که در سال 622 میلادی بنا شده بود، (از دایره المعارف اسلام)
نام ایالتی است در چین و قدامه نویسد: اسکندر اکبر این شهر را فتح نمود و ’شول و خمدان’ را در آن بنا کرد و بعضی بر آنند که ایالت ’سی بگمان -فو’ همان خمدان است و مارکوارت یک جا گوید که کلمه شول ترکی، چول بمعنی شنهای بیابان است و این کلمه ترجمه چینی ’شاچو’، شنزار می باشد، ولی مجدداً این احتمال را پذیرفته است که شول تصحیفی در قرأت سولا = سوک -چو (سو-چو) باشد، برشنیدر گوید: شاچو بمعنی ’شهر شنها’ است که در سال 622 میلادی بنا شده بود، (از دایره المعارف اسلام)
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان. واقع در 55هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد. سکنۀ آن 155 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان. واقع در 55هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد. سکنۀ آن 155 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)